نشسته اید و غرق در افکارتان هستید، در هزارتوی بی پایان «چه میشد اگرها» و «شایدها» گرفتار شده اید. مغزتان همانند یک دونده در میدان دایره ای شکل می دود اما کاری انجام نمیشود میخواهید ثروتمند، موفق و مشهور شوید. با این حال، در گوشهای از زندان ذهنی خود گیر افتادهاید و مطمئن نیستید که چگونه از این کابوس رها شوید.
ایدهها؟ ارزان هستند. همه آنها را دارند. برخی اصیل و برخی قرضی هستند. اما سوال اصلی اینجاست: چه چیزی یک فرد هدفمند را از یک خیالپرداز صرف متمایز میکند؟
پوشاندن جامه عمل بر ایده ها. اینجاست که بازی واقعی شروع میشود. شما میتوانید نابترین و درخشانترین ایده را داشته باشید، اما اگر برای تحقق آن اقدامی نکنید، آن ایده در ذهن شما زندانی میشود. افکار شما را تسخیر میکند، شما را در آن کابوس به دام میاندازد, و تا زمانی که آنرا آزاد نکنید ، هیچ چیز تغییر نمیکند. هیچ کاری انجام نمیشود. و نکته جالب اینجاست: ممکن است شخص دیگری همان ایده را در ذهنش داشته باشد و در حالی که شما هنوز درگیر فکر کردن هستید، او قدم هایش را بردارد. چه حسی خواهید داشت وقتی ببینید شخص دیگری در حال ساختن چیزی است که همیشه ارزویش را داشتید؟
بسیار نا خوشایند خواهد بود ,شما را نیش نمی زند, بلکه می سوزاند. زیرا در نهایت، بیشتر از اینکه از شکست پشیمان شوید، از اقدام نکردن پشیمان خواهید شد.
قانون صفر: گرفتن تصمیمات بد, بسیار بهتر از تصمیم نگرفتن است
بگذارید یک چیز را رک و راست به شما بگوییم: بیتصمیمی قاتل خاموش است.
شما منتظر میمانید. بیش از حد فکر میکنید. هر نتیجه ممکن را تجزیه و تحلیل میکنید و در نهایت هیچ کاری انجام نمیدهید. در مقاله ی فلج تجزیه و تحلیل به موضوع مفصلا پرداختیم اما در اینجا میخواهم حقیقتی را به شما بگوییم که هیچکس به شما نمیگوید: یک تصمیم بد شما را به جلو سوق میدهد. به شما میآموزد، واقعیت را آشکار میکند و از همه مهمتر، این چرخه نفرین شده را میشکند.
تصمیم نگرفتن؟ این کار شما را منجمد و ثابت نگه میدارد. در تئوری غنی در عمل خالی.
اگر قرار است خرابکاری کنی، پس خرابکاری کن.
برنامهریزی کن, اما خیلی به آن وابسته نشو.
انعطافپذیر باش, اما خیلی زود تسلیم نشو.
از دیگران و از تجربیات خودت درس بگیر, اما در دام فلج تجزیه و تحلیل نیوفت.
تکرار کن.
اگر جواب داد، عالی است.
اگر جواب نداد، رهایش کن.
اینگونه همه چیز ساخته میشود.
اینگونه از چرخه نفرین شده فرار میکنی.
یک قانون طلایی وجود دارد:شما از طریق ناامیدی و شکست رشد میکنید، نه از طریق تجزیه و تحلیل بیپایان در جستجوی کمال. تجزیه و تحلیل مفید است، بله, اما فقط اگر بدانید چقدر و چه زمانی از آن استفاده کنید. تجزیه و تحلیل همانند یک شمشیر دو لبه است اگر خیلی زیاد باشد، تیزی آن شما را میکشد و اگر خیلی کم باشد، تیزی آن شما را نابینا میکند. یا بر ان مسلط شوید و یا توسط آن مغلوب خواهید شد.
توهم متداول: برای تسخیر دنیا باید کامل باشی
یاد گرفته اید و با آن بزرگ شده اید.. درست است کمالگرایی را میگوییم, به همه ما گفته اند و نشان داده اند که افرادی که دنیا را فتح کردند استثنایی بوده اند, آنها ذاتا خاص متولد شده اند و به عبارتی کامل و بی نقص بوده اند. باوری خرافاتی و مزخرف که به عنوان انگیزه در لباس مبدل ظاهر شده است... باور نمی کنید؟ پس به این مثال از دنیای واقعی توجه کنید, چگونه است که یک ویروس که حتی با میکروسکوپ هم دیده نمی شود بدون انتی بیوتیک میتواند بدن یک فرد بالغ را تسخیر کند و از پا در اورد؟ آن ویروس نیازی به بی نقص بودن ندارد, حرکت میکند, تکثیر میشود, آلود میکند و در نهایت می کشد, بدون اینکه استثنایی باشد فتح میکند... چرا؟ چون هیچ چیزی نمی تواند مانع حرکت کردنش شود, او تنها حرکت میکند به دنبال بی نقص بودن نمی گردد...
بسیاری از آن افراد استثنایی در واقع افراد عادی بودند، مثل من و شما. چیزی که آنها را از دیگران متمایز میکرد، نه ایدههایشان بود، نه حتی هوششان، بلکه اجرایشان بود. آنها ایده هایشان را عملی کردند. آنها حرکت کردند در حالی که دیگران مردد بودند.
حالا ممکن است دو اعتراض داشته باشید:
اول: "آنها باهوش، بااستعداد و درخشان بودند."
منصفانه است و کسی نمی تواند انرا انکار کند, قطعا انها باهوش و با استعداد بودند اما بگذارید چیزی بیرحمانه و واقعی به شما بگویم: نبوغ بدون عمل چیزی جز پتانسیل هدر رفته نیست. دنیا پر از افراد باهوشی است که مطلقاً هیچ کاری انجام نمیدهند. آنها بیش از حد فکر میکنند، بیش از حد برنامهریزی میکنند، بیش از حد تجزیه و تحلیل میکنند, و درست در جایی که هستند میمانند. هوش یک ابزار است، نه یک ضمانت. تیغه تیزی که هرگز از غلاف خود خارج نمیشود، چیزی را نمیبرد.
دوم: " آنها خوش شانس بودند."
قطعا بوده اند, شانس واقعی است. اما شانس جادویی یا چیزی نیست که همینطوری بشینید و به شما اهدا شود, شانس با حرکت کردن به سراغتان می اید.
شانس به در خانه کسانی که بیحرکت مینشینند، نمیزند. وقتی در حال حرکت هستید، میسازید، آزمایش میکنید، شکست میخورید، دوباره تلاش میکنید، ظاهر میشود. هر عملی که انجام میدهید، سطح شانس شما را افزایش میدهد. نشستن و منتظر لحظه مناسب ماندن، آن را به صفر میرساند.
بنابراین بله، آنها ممکن است خوش شانس بوده باشند. اما انها خوش شانس بوده اند چرا که خود را در معرض شانس قرار دادند.
سخن نهایی:
منتظر نمانید. وانمود نکنید که به یک ایده دیگر، یک برنامه دیگر، یک نشانه دیگر از جهان نیاز دارید.
نیازی نیست باهوشتر باشید.
نیازی نیست آمادهتر باشید.
نیازی نیست بینقص باشید.
شما باید حرکت کنید.
زیرا هیچکس آن کسی را که ایده را داشته به یاد نمیآورد.
آنها کسی را که آن را ساخته است به یاد میآورند.
اپل, به این دلیل که ایده ی نابی بود اپل نشد به این دلیل اپل شد که بنیانگذاران ان تصمیم به خلق ان گرفتند. هیچکسی ایده ی اولیه ی اپل را به خاطر نمی اورد اما همه قطعا استیو جابز را می شناسند و یا اسم او به گوششان خورده است
پس حرکت کنید.
بسازید.
حتی اگر ناجور باشد.
حتی اگر خراب شود.
حتی اگر شکست بخورد.
زیرا عمل تنها تفاوت بین کسی که هستید و کسی که میخواهید بشوید است.
و اگر این کار را نکنید؟
دیگری انجام خواهد داد. و شما در دستان کس دیگری خواهید ماند و رویای خود را تماشا خواهید کرد.
حرکت را به کمال ترجیح دهید.
ساختن را به رویاپردازی صرف ترجیح دهید.
و وقتی شک دارید؟
مهم نیست به هر حال حرکت کنید.
حالا، میخواهم از شما بشنوم.
آن ایدهای که مدتهاست روی آن مکث کردهاید و از عمل کردن به آن میترسید چیست؟
چه چیزی مانع پیشرفت شما در حال حاضر میشود؟
نظر خود را در کامنت ها بنویسید, بدون قضاوت، بدون پرحرفی، فقط صحبت واقعی.
بیایید با هم این چرخه را بشکنیم.
چون گاهی اوقات، اولین قدم این است که آن را با صدای بلند بگویید. نظرتان را در کامنت ها برایم بنویسید.
آیا این مقاله برایتان مفید بود؟ برداشت شما چیست؟ در کامنت ها برداشت خودتان را برایم بنویسید.
0 دیدگاه